دلتنگی

دلتنگم ...!
آن قدر که با نامت می گریم ...!
دل تنگی ...
انتظار ...
من ...
من غریب تر از همیشه ام ...
تو که خوب می دانستی که همه تنها آشنایی را به یدک می کشند و تو آشنای منی ...
تو که می دانستی هر نفسم با نفست بیرون میاد ...
تو ...
یادت نمی آید ...؟
یادت هست در آغوشم کشیدی که من همه کس توام ...!
من برای تو ...
برای تو که همه کس منی ...
برای تو که همه ی دنیای ساده و کودکانه ی منی دلتنگم ...
من برای چشمانی دلتنگم که روزهاست رهایم کرده اند ...
من برای دست هایی دلتنگم که روزهاست تنهایم گذاشته اند و رفته اند ...
من روزهاست که خاموشم...
بگذار فکر کنند اینها هذیان های یک بیمار تب آلود است ...
بگذار فکر کنند شعر است ...!
استعاره های ادبیست و برایم دست بزنند ...
بگذار تماشا کنند مرا که خاطرات درونی وجودم را می خورند و دارم تمام می شوم ...
برای آنها بی آن که بدانند من روزهاست تمام شده ام ...
به من حق بده ...
این آشفتگی را بر من ببخش ...
ولیکن من برای تمام شدن خویش این طور گریان نیستم ...
من برای رفتن توست که می نالم ...!!!
آمده ایم که با زندگی کردن قیمت پیدا کنیم ٬ نه اینکه به هر قیمتی زندگی کنیم .